پیش از تو فقط گدازه های غم بود
تنهایی محض نام آن عالم بود
با تو همه عالمم عوض شد، اما
در سینهی من پس از تو چیزی کم بود
پیش از تو فقط گدازه های غم بود
تنهایی محض نام آن عالم بود
با تو همه عالمم عوض شد، اما
در سینهی من پس از تو چیزی کم بود
امشب داشتیم فیلم می دیدیم. فیلم که تموم شد بابا با دودلی و من من صدام زد. گفت جواد! گفتم بله؟وگفت به چی داری فکر میکنی؟ چرا تو فکری؟ گفتم چیزی نیست.
چند لحظه ساکت شدیم. فهمیدم میخواد چیزی بگه و نمیگه.
گفتم چی میخواستی بگی؟ گفت میخواستم بگم: اگر تو سرپاشی همه چیز درست میشه. سرپا شو...
یک عالم روضه دارم برای همین یک جمله. یک عالم درد پشت این جمله است. یک عالم مسئولیت در دل این جمله است.
جا خوردم وقتی شنیدم. چند لحظه شوکه بودم و تو فکر.
بلند شدم. چندتا زدم به پای بابا. گفتم: همه چی درست میشه. همه چی درست میشه...
خدایا! کمک کن. خجلم و نادم و شرمنده و ملتمس لطف و فضلت...
کجاست آن که مرا و دل مرا بلد است
که خندههاش دلیل حیات این جسد است
مرا نگفته و ننوشته، خوب میداند
در امتحان دلم نمرهاش همیشه صد است
کنار چای به من شعر میدهد هرشب
سلام اولِ صبحش به بوسه مستند است
دلم برای دلش یا دلش برای دلم
قوارهی هم و آیینهی تمامقد است
نه هیچ برکه و ساحل، نه هیچ چشمه و رود
نفس کشیدنِ او وقت خواب، جذر و مد است
به جز ترازوی تقوا چه میتوانم گفت؟
به او که طرز نگاهش تمیزِ خوب و بد است
اگر نیامده امشب به این اتاق بهار
درخت شعر من آیا چرا شکوفه زدهست؟!