از سر نو غزل خانوم...

غزل، رباعی، حرف

از سر نو غزل خانوم...

غزل، رباعی، حرف

به خودم و زندگی ام نکاه میکنم. تنها دلخوشی ام به چه بوده؟ به اینکه شاعرم؟ شاعری که کار نیست. شاعرم که شاعرم. به کجا رسیده ام؟ چه کرده ام؟ چه تاثیری در جهان و بر جهان داشته ام؟ پرونده ام خالی است. شرمنده ام از خودم. خدا من را ببخشد. تنبلی، خسران، بیهودگی، روزمرگی، خواب، خور و خواب، خیال، بی انکیزگی، ناامیدی. اینها دستاورد من بوده است. کاری نکرده ام. حتی یک ... بگذریم. بیشتر خودم را خجالت ندهم.

خدایا من را ببخش. کمکم کن. همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۵۷
جواد شیخ الاسلامی

گزارش یک کشتار دسته جمعی

چندروزی است که اینترنت در کشور ما قطع بود. آیا سرانه مطالعه بالا رفت؟ چندسالی است که وقتی بحث مطالعه کتاب و فقر عجیب جامعه در این باره پیش می آید جماعتی مصر هستند که "اشکالی در کار نیست. مطالعه از کتاب و مجلات و روزنامه های کاغذی به فضای مجازی منتقل شده است و مردم نیازشان را به دانستن در فضای مجازی مرتفع میکنند". پس با این حساب باید در روز های گذشته تیراژ روزنامه ها و مجلات چندین برابر شده باشد و مردم جلوی کتابفروشیها و دکه های روزنامه فروشی بین دست و پای هم گیر کرده باشند، از شدت ازدحام!
مردم کشورمان که تا همین روزهای پیش همگی سر در گوشی تلفن همراه داشته اند و مشغول مطالعه پیگیر و بی وقفه آثار مهم علمی و ادبی و فرهنگی(!) بودند و مدت زمان نشستن در اتوبوس و مترو و تاکسی را برای خودشان کوتاه و البته مفید میکرده اند، حالا همین مردم، در روزهای قطعی اینترنت کدام شان بین مطالعه روزنامه، مجله یا کتاب دیده شدند؟ یعنی در این مرز پرگهر کسی نیازمند پیگیری اخبار مهم و موضوعات علمی فرهنگی و ادبی و ... نشد که کتاب یا مجله در دست بگیرند؟ کدام صدمه شدید به پیکره فرهنگی جامعه وارد شد، از این چندروز مطالعه نکردن ما مردم؟
همه اینها نشان میدهد که ما کمترین زمان ممکن را صرف مطالعه واقعی و مفید میکنیم. ما در فضای مجازی وقت مان را میکشیم. روزانه یکی دو ساعت، در خوشبینانه ترین حالت ممکن، سر در گوشی تلفن های همراه مان داریم. یعنی در پنجاه سال عمر حدود دو تا چهار سال از عمرمان اینطوری میگذرد. البته این دو تا چهار سال برای کسانی است که اساسا اعتیاد شدیدی به مطالعه ویژه در فضای مجازی ندارند وگرنه اوضاع برای برخی ها خیلی خرابتر است. وقتی هم که بپرسی یا اعتراض کنی جواب میشنوی که خب داریم مطالعه میکنیم! اگر اینقدر سرانه مطالعه در کشور بالا رفته، پس چرا اوضاع فرهنگ اجتماعی مان اینچنین است؟ موقعیت همان است که گفتم: یک وقت کُشی ملی در سراسر ایران صورت میگیرد در رابطه با فضای مجازی. حالا اینکه نسل ما با این اوضاع و احوال فرهنگی بناست چه نسل دیگری را تربیت کند الله اعلم.
برای این هفته پیشنهاد میکنم مسئولان کشور زودتر اینترنت مان را وصل کنند تا مردم بازهم به مطالعه شگفت انگیز و پیگیرشان در فضای مجازی ادامه دهند تا خدای ناکرده صدمه ای به فضای فرهنگی کشور وارد نشود. این هفته پیشنهادمان به مسئولان بود نه مردم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۷:۱۷
جواد شیخ الاسلامی

 

پیش از تو فقط گدازه های غم بود 
تنهایی محض نام آن عالم بود
با تو همه عالمم عوض شد، اما
در سینه‌ی من پس از تو چیزی کم بود

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۸ ، ۱۹:۵۵
جواد شیخ الاسلامی

امشب داشتیم فیلم می دیدیم. فیلم که تموم شد بابا با دودلی و من من صدام زد. گفت جواد! گفتم بله؟وگفت به چی داری فکر میکنی؟ چرا تو فکری؟ گفتم چیزی نیست.

چند لحظه ساکت شدیم. فهمیدم میخواد چیزی بگه و نمیگه.

گفتم چی میخواستی بگی؟ گفت میخواستم بگم: اگر تو سرپاشی همه چیز درست میشه. سرپا شو...

 

یک عالم روضه دارم برای همین یک جمله. یک عالم درد پشت این جمله است. یک عالم مسئولیت در دل این جمله است.

 

جا خوردم وقتی شنیدم. چند لحظه شوکه بودم و تو فکر.

بلند شدم. چندتا زدم به پای بابا. گفتم: همه چی درست میشه. همه چی درست میشه...

 

خدایا! کمک کن. خجلم و نادم و شرمنده و ملتمس لطف و فضلت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۲۲:۳۸
جواد شیخ الاسلامی

 


کجاست آن که مرا و دل مرا بلد است
که خنده‌هاش دلیل حیات این جسد است

مرا نگفته و ننوشته، خوب می‌داند
در امتحان دلم نمره‌اش همیشه صد است

کنار چای به من شعر می‌دهد هرشب
سلام اولِ صبح‌ش به بوسه مستند است

دلم برای دلش یا دلش برای دلم
قواره‌ی هم و آیینه‌ی تمام‌قد است

نه هیچ برکه و ساحل، نه هیچ چشمه و رود
نفس کشیدنِ او وقت خواب، جذر و مد است

به جز ترازوی تقوا چه می‌توانم گفت؟
به او که طرز نگاهش تمیزِ خوب و بد است

اگر نیامده امشب به این اتاق بهار
درخت شعر من آیا چرا شکوفه زده‌ست؟!

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۸ ، ۰۱:۳۸
جواد شیخ الاسلامی

هیهات که سیل منزلم را ببرد | تشویش بلا دلائلم را ببرد

من پیرو دین خاتمم، ممکن نیست | هر نصفه و نیمه ای دلم را ببرد

• علی محمد مؤدب

 

قبلا بارها گفته ام که «محبت» نتیجه «شناخت» است؛ نتیجه انس است؛ نتیجه عادت و همراهی و تذکار است. انسان اگر به چیزی عادت کند و با آن چیز طی مدت نسبتا زیادی مأنوس باشد، یا در مدت زمان کمی نسبت با آن ارتباط عمیقی برقرار کرده باشد، حتما نسبت به آن محبت و انس پیدا میکند. ولو آن شیء یک چیز حقیر و بی ارزش باشد. حتما تا حالا برایتان اتفاق افتاده که بعد از مثلا چندسال از محله قدیمی تان، از کنار خانه قبلی تان که در او سالها زندگی کرده اید، از کنار مدرسه دوران ابتدایی یا راهنمایی یا دانشگاه تان رد بشوید و ناگاه دلتان برایش قنج برود و بگویید آه! خانه! آه مدرسه! آه دیوار! چه چیزی در این دیوار، به غیر از چندخشت و چندفرقان شن و ماسه و سیمان، وجود دارد که شما اینطور نسبت به آن احساس و علاقه و علقه دارید؟ اگر با نگاه ظاهربینانه ببینیم هیچ! ولی اگر به روح و روان و عاطفه و دل انسان توجه کنیم و آنها را هم در این رابطه دخیل کنیم، متوجه میشویم که این فقط یک دیوار نیست؛ بلکه او تجسم خود شما، تجربیات شما، بازیها و نوجوانیها و جوانیها و خاطرات و مخاطرات شماست. با توجه به این نکات است که شما میتوانید حتی به یک دیوار عشق بورزید. دیواری که ممکن است مثلا ده سال هرروز فقط از کنار او در سالهای نه چندان دور رد شده باشید. اما حالا که دوباره از کنارش رد میشوید نسبت به آن احساس تعلق میکنید و اگر وقت داشته باشید دوست دارید چند دقیقه ای کنارش بایستید و به او تکیه بدهید و حتی با او درددل کنید!

پس محبت نتیجه و محصول شناخت، انس و عادت است. حالا این انسان که میتواند به یک دیوار، به یک مشت خشت و گِل، عشق و محبت بورزد اگر مدتی با یک موجود واقعا ارزشمند و برتر، با یک سری مفاهیم عمیق و انسانی و الهی، با تنی چند از شخصیتهای اعجوبه و والامقام انسانی، با آثار خوب، با عادات و رفتارهای ارزشمند و خوب مؤانست داشته باشد و با آنها دمخور باشد و این بحرها و دریاهای عشق و علم و معرفت و حقیقت را بشناسد و مدام درحال مطالعه آنها باشد، آیا عشقی دیوانه وار و مجنون وار او را دربرنمیگیرد؟

آیا اگر انسان معاصر در زندگی و زمانه و شخصیت و شخص و آثار محمد، این پیامبر بزرگ و مهربان خدا، مطالعه کند و دقت کند و توجه کند، عاشق او، و تبعا، محتاج و نیازمند او و تفکرات او نمیشود؟ چرا راه دور برویم؟ اگر مسلمان معاصر واقعا حجاب های شناختش از محمد را کنار بگذارد، همان شناختی که او را از مطالعه بیشتر زندگی محمد بازداشته است و او را به همین اندک شناخت ناقص و محبت سطحی که از او دارد راضی کرده است، و یکبار دیگر از نو شروع به معرفت پیدا کردن نسبت به این شخصیت بی نظیر تاریخ بشریت کند، آیا محمد دیگری در ذهن و قلب و روحش زاده نخواهد شد؟ و از پس این شناخت جدید، این دوستی و همراهی جدید که درک تازه ای از دین و اسلام و خدا و جهان و محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و سایر معصومین به او داده است، آیا خود و جهانش دچار یک دگرگونی و دگردیسی و انقلاب نخواهند شد؟ آیا جهانش یک جهان دیگر نخواهد شد؟ منظورم از جهان فقط جهان فردی نیست، بلکه بیش از آن و پیش از آن جهان اجتماعی را در نظر دارم. کسی که محمد و دینش را بشناسد، او را آنچنان که باید درک کند، تفکراتش را آنچنان که باید و آنطور که شایسته است بفهمد و در آنها غور و اندیشه و تأمل و تدبر و تفکر کند، آیا تبدیل به مسلمانی دیگر نمیشود؟

و از همین رهگذر خودتان علی و فاطمه، حسن و حسین، سجاد و باقر، صادق و موسی و رضا، جواد و هادی و حسن عسگری، و در نهایت مهدی -سلام و درود و صلوات خدا بر ایشان باد- را در نظر بگیرید که اگر درک درست و شناخت واقعی و کاملی از آنها داشته باشیم، چه تاثیری در محبت و همراهی و پیروی ما از آنان خواهد داشت. عموم ما حسین را دوست داریم و هرسال محرم برای او عزاداری میکنیم و با یاد او دمخوریم و سعی میکنیم پیروش باشیم. اما حقیقتا شناخت ما از او بسیار کم است. ما سیمای او را جز در همین هیئاتی که سالی چندشب در آن شرکت میکنیم در آئینه دیگری، که روح و جان بزرگ او را به ما بنمایاند، نمی بینیم. آنچه از او شنیده ایم را کامل نکرده ایم، عمق نداده ایم، بسط نداده ایم، بر قرآن و سنت و سیره خود او و نیز سایر معصومین عرضه و مقایسه نکرده ایم، و طبیعتا شناختمان از حسین هم ناقص است، هم سطحی است، هم گاهی اشتباه است و هم گاهی کاملا متناقض با خود او و تفکرات و منش و روش اوست. تازه، این وضعیت ما با حسینی است که از او نسبت به دیگر معصومین شناخت بسیار بیشتری داریم! اگر از یک کدام ما درباره زندگانی شگفت امام جواد علیه السلام بپرسند ما حتی قادر نیستیم یک دقیقه درباره او حرف بزنیم. اشتباه گفتم؛ قادر نیستیم حتی ده ثانیه درباره او حرف بزنیم! و تعریفش کنیم و نقاط پررنگ زندگی اش را نشان بدهیم و مهمترین و بارزترین مسائل زندگی و عملکرد ایشان را بازگو کنیم و چند حدیث از او بخوانیم و درکل قادر نیستیم درباره کسیکه او را امام میدانیم و بنده عزیز خدا میدانیم و اعجوبه خلقت میدانیم و بشر خدایی میخوانیمش، چندکلمه حرف بزنیم. مگر بین امام بودن امام حسین و امام باقر-علیهم السلام- فرقی و تبعیضی است؟ مگر میشود گفت امام حسین از امام جواد یا امام باقر یا امام کاظم یا امام حسن عسگری امام تر هستند!؟ مشخص است که چنین چیزی نداریم. حتی فکر کردن به آن خنده دار است. اما عجیب این است که ما به این طرز فکر میخندیم اما در عمل داریم به همین شیوه رفتار میکنیم و خودمان متوجه خنده دار بودن و مضحک بودن رفتارمان نیستیم.

البته همین شناخت نیم بندی که ما از پیامبر و از علی و از حسین و مهدی داریم ما را نجات داده و دست مان را گرفته است. نیاز نیست در این رابطه زیاد حرف بزنیم. چرا که نتایج این محبت مشخص است. اما سوال این جاست: اگر ما واقعا آنها را و تفکرات و دغدغه هایشان را بشناسیم و مفاهیم بی نهایت زیبا و عمیق و انسانی و جهانی آنها را بشناسیم و هضم کنیم و به آنها عمل کنیم و در راه عمل به آنها تلاش و جهاد کنیم، چه انقلابی در خودمان و خانواده مان و جامعه مان و شهرمان و کشورمان و جهان مان شکل خواهد گرفت؟ آیا نه این است که تمام جهان را عاشق محمد و علی و فاطمه و فرزندان آنها، و در پس این عشق و محبت تمام عالم را عامل به تفکرات و روش و منش آنها خواهیم کرد؟ آیا نه این است که جهان را محمدی و علوی و فاطمی و حسینی میکنیم؟

چندیش پیش خدا این توفیق و اجازه را داد که به دیدن و شنیدن زندگی و امامت امام جواد علیه السلام بنشینم. امامی که در سنین کودکی، یعنی در پنج سالگی، به امامت رسیدند و در همین سنین کودکی عجیبترین اتفاقات بشری را رقم زدند. با بزرگترین علمای جهان مناظره کردند. به بیش از سی هزار سوال و مساله ای که توسط هارون و علما و دانشمندان وقت، برای زمین زدن و ساقط کردن مقام علمی امام، طرح و پایه ریزی شده بود جواب دادند و پیچیده ترین عملیات های علمی و روانی و سیاسی دشمن و حکومت، که بزرگترین حکومت جهان در آن زمان بود، را خنثی و مدیریت کردند. و ما از این امام عزیز و بزرگ و اعجوبه و دانشمندمان چه میدانیم؟ هیچ و چیزی کمتر از هیچ! عموم ما شیعیان فکر میکنیم امام جواد که در کودکی امام شدند، تا زمانی که بزرگ شدند همچون یک کودک نابالغ زندگی کرده اند! تصویر ما از ایشان یک امامی است که باید صبر کند تا بزرگ شود و بعد، آن زمانی که بزرگ شد، به کارهای امامت برسد! و به همین دلیل است که او را، به حکم اینکه امام ماست، دوست داریم؛ ولی کمتر از حسین! کمتر از رضا! کمتر از مهدی دوستش داریم! و باز باید تکرار کنم که محبت نتیجه شناخت است. به همین خاطر است که شخصا پیش از آشنایی با زندگانی امام جواد در دلم محبت کمتری، که برخواسته از معرفت باشد، نثار ایشان میکردم و محبت کمتری متوجه ایشان داشتم. اما حالا چه؟ از نهایت دلم عاشق ایشانم. از عمق قلب و جان و وجدانم ایشان را دوست دارم و درشگفتم از ایشان و بزرگی و عظمت شان. و دریغ میخورم که چرا دوستان و خانواده و برادران مسلمان و شیعه ام این حضرت را آنطور که باید نمی شناسند. این از خاطره اول.

مدتی است کتاب بالینی من کتاب "اسلام شناسی" از دکتر علی شریعتی است. این کتاب هشتصد صفحه ای دل من را برده است. و واقعا هرلحظه دعاگوی علی شریعتی ام که چنین میراث ماندگاری از خودش برجای گذاشته است. تصویری که علی شریعتی در این کتاب، که یکی از مهمترین آثار او نیز هست، از حضرت پیامبر به مخاطب ارائه میدهد با تمام تصاویری که پیش از این از پیامبر در ذهن داشتم متفاوت بود. متفاوت نه از این لحاظ و بدین معنی که لزوما تمام شنیده ها و دانسته هایم از پیامبر پیش از این کتاب غلط بود، نه؛ بلکه متفاوت از این نظر که شریعتی یک تصویر کامل و جامع از پیامبر، از اسلام، از زمان ظهور اسلام، از مفاهیمی که اسلام تقدیم بشریت کرده است، به تو ارائه میدهد. دانسته های اندک تو را کامل میکند، نقوص و اشتباهاتت را پاک میکند و برطرف میکند و اصلاح میکند، درکت از اسلام را واقعبینانه میکند، آنچه که اسلام داده و گرفته را به تو می نُمایاند و تو را به دیدار اسلام واقعی و حقیقی میبرد، شبهه های تاریخی را در حد بضاعت جواب میدهد، تو را از سطح اسلام به عمق رهنمون میشود، و این چنین است که تو فکر میکنی انگار اسلام تازه ای به تو نشان میدهد و تو را معترف میکند که گویی اسلامی که تو میشناختی یک اسلام دیگر بوده است! البته این شناخت دوباره، این معرفت نو و تازه، تو را عصبانی نمیکند، برافروخته و داغ و متعصب نمیکند؛ به دلیل اینکه اسلامی که به آن معتقد بودی را کنار میزند و اسلام تازه ای به تو عرضه میکند، او را تکفیر نمیکنی و به جنگش بلند نمیشوی؛ بلکه تو را آرام میکند و به تو آرامش و سکینه میبخشد و راحتت میکند. با خودت میگویی پس این بود آن اسلامی که بویی از آن به شمه ام رسیده بود! این بود آن توقعی که از آخرین پیامبر خدا و دین خاتم داشتیم و با دیدن وضع موجود فکر میکردیم یک جای کار می لنگد! این بود آن اسلامی که برای بشریت کافی است و سیرابش میکند و در نهایت همه به آن مسلمان و بلکه مومن میشوند!

و تو در آئینه کتاب اسلام شناسی علی شریعتی برای اولین بار تصویر خودت را به عنوان یک مسلمان بازمیشناسی. تازه میفهمی که به چیزی معتقد هستی و به چه دینی و به چه خدایی و به چه پیامبری سر تسلیم فرودآورده ای. و در نهایت این چنین است که شناختت از اسلام، شناختت از محمد و علی، محبتت را صدچندان میکند و تازه به یک قرابت جدید و عمیق تو را رهنمون میکند.

اینهمه را گفتم تا بگویم ما نیاز به یک بازتعریف در خودمان و هویت مان و دین مان و مرام مان و گذشته مان داریم. باید یکبار دیگر، و این بار جدی تر و عمیق تر و واقعی تر، خودمان را بشناسیم. منظور من از "خودمان" هم ناظر به هرآن چیزی است ما را و اعتقادات و فرهنگ مان را ساخته است. باید یکبار دیگر، شاید برای اولین بار!، اسلام را بشناسیم و در کوچه پسکوچه های مکه و مدینه با آن و پیامبرش آشنا شویم. یکبار دیگر مسلمان شویم. یکبار دیگر شیعه شویم. یکبار دیگر محمدی و علوی و فاطمی و حسینی شویم. یکبار دیگر جوادی و امام رضایی و موسی ابن جعفری شویم. و وقتی چنین شد، تازه محبت مان واقعی و عمیق و کامل میشود. باید آنقدر از کنار محمد و علی رد بشویم، آنقدر با آنها مأنوس باشیم، آنقدر در آنها و زندگی و حرفهایشان تفکر و تدبر و تأمل کنیم، که این شناخت ما را به یک محبت حقیقی برساند. من به جد معتقدم که عموم ما به معنای واقعی مسلمان نیستیم. چرا که اصلا نمیدانیم باید به چه چیزی و در برابر چه چیزی تسلیم و مومن باشیم! درک ما از این حضرات یک درک حداقلی و ناقص و حتی متناقض است. پس، شروع کنیم به دوباره لا اله الا الله گفتن، اشهد ان محمد رسول الله گفتن.

برای شروع من همین کتاب اسلام شناسی از دکتر علی شریعتی را توصیه میکنم. همچنین دیگر کتب علی شریعتی و شهید مطهری را. آثار مرحوم علی صفایی حائری را. آثار رهبری معظم انقلاب را. و البته در این مسیر کم کم با بسیاری از کتب خوب آشنا خواهیم شد. متفکرین ایرانی و غیر ایرانی، مسلمان و غیرمسلمان درباره اسلام، تاریخ اسلام، زندگی معصومین، و شرح و تفسیر و توضیح دعاها و نیایشها و صحبتهای اهل بیت. البته درباره اسلام کتاب زیاد نوشته شده است. نباید وقت را با خواندن کتابهای گزارش گونه که هیچ درک و معرفت تازه و جدیدی به تو نمیدهند و صرفا تکرار تاریخ، آن هم به سبک کتابهای مدرسه ای هستند!، هدر داد. ما به مورخی نیاز داریم که خود اهل دقت و توجه باشد و چراغش را بر نقاطی بیندازد که کمتر دیده شده. مورخ و تحلیلگری که به زبان روز مجهز باشد و پاسخگوی ذهن شکاک و ریزبین جوانان امروز باشد. معلم و متفکری که قادر به درک معانی عمیق و قادر به دیدن ظرائف اسلام و سیره نبوی و علوی باشد. اندیشمندی که مسلط به نحله های فکری معاصر باشد و بتواند تفاوت اسلام و سایر مکاتب را ببیند و بیان کند، و بتواند برتری اسلام را نسبت به دیگر مکاتب و ادیان به همگان بنماید. مورخ و متفکری که حاشیه ها و زوائدی که از خارج قرآن و سنت بر اسلام وارد شده اند را با علم و منطق بزداید و اسلام را آنچنان که هست، نه آنچنان که بعضی متحجرین میخواهند و بدان حکم میکنند، به تو بنماید. و بی تعارف جمع همه این تواناییها کار بسیار سختی است و افراد و اندیشمندان زیادی نیستند که از پس این کار برآمده باشند. علی شریعتی را از این منظر که در حد توان خودش سعی در انجام این امهات داشته ارجمند و مهم میدانم. وگرنه بی شک در آثار او هم نیز هستند مسائل قابل بحث، و هستند اشتباهات و سوءبرداشتها؛ که البته برای فهم و داوری و بسط و عمق و اصلاح همین نکات هم نیاز به اندیشمندان مومن و مصلح و روشنفکر داریم. اسلام، قرآن، سیره پیامبر و اهل بیت بسان یک اقیانوس بسیار گسترده و عمیق هستند که هر غواصی را قدرت غوطه زدن در آنها نیست. از این اقیانوس هر کس به اندازه ظرف خود آب برمیدارد. و هر غواصی به اندازه قدرت بازوی تفکر و تدبر و تأمل خودش در آن شنا میکند و غواصی میکند و سیر میکند و بهره میبرد. برای همین است که ما میبایست در این چهارده قرن بیشترین کاوشها و تحقیقها و پژوهشها را درباره قرآن و سنت انجام میدادیم، و متاسفانه ندادیم. درک ما از اسلام تقلیل پیدا کرده است به یک سری مسائل سطحی. در عموم مسائل رضایت داده ایم به یک اسلام حداقلی. وگرنه آن اسلامی که در قرآن و سیره نبوی و اهل بیت معرفی شده، جهانی از علم و دانش و تکاپو و جستجو و ماجراجویی علمی، فکری، روحی، معنوی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و جهادی است. اما ما که مسلمان هستیم چگونه ایم؟ بی تعارف باید بگوییم و اعتراف کنیم که یک مسلمان بی تحرک، بی انگیزه، دچار روزمرگی، معتاد به حقیرترین وجوه زندگی، بی نظم، خسته، سطحی، و در خیلی موارد دروغگو، تنبل، ریاکار، ظالم و زورگو و .... که خودتان میدانید و هرروز در جوامع مسلمان دیده ایم و می بینیم.

اسلام به ذات خود ندارد عیبی | هر عیب که هست از مسلمانی ماست

خیلی حرف زدم و اصولا قرار بود این نوشته چندخط بیشتر نباشد. دوستان و همراهان! ما چاره ای نداریم جز خواندن و خواندن و خواندن، و البته خوب خواندن و چیزهای خوب خواندن. با خواندن است که همه تصورات مان باطل خواهد شد و ما تصویر تازه ای از خود و حیات مان خواهیم دید. با خواندن و شناخت است که ما تازه متوجه میشویم چه چیزهایی را دوست داریم و چه چیزهایی را باید چگونه دوست داشته باشیم. با خواندن و شناخت و تفکر و تدبر است که شخصیت کاذب و ناقص و متناقض مان را ویران میکنیم و بر آن ویرانه ها خودِ دیگری از نو میسازیم و بنیان میکنیم. حیف است نادیده و ناشنیده از دنیا برویم و این جسم را، این روح و قلب و جان و وجدان را محروم از دیدنیها و شنیدنیها و چشیدنیها و لمس کردنیها نثار خاک کنیم و به گور ببریم. و حیف است که پیش از آنکه جسم مان را به گور ببریم خودمان را و روح مان و عقل مان را به گور جهل و تاریکی و ظلم بسپاریم.

محبت، نتیجه شناخت است. آن محبتی که فردای قیامت دست ما را میگیرد آن محبت واقعی است. آن محبتی است که ما را به تحرک وادارد. آن محبتی است که ما را از تناقصات و اشتباهات برهاند و روح مان را به پرواز درآورد. شاید فردای قیامت، علی رغم گمان و خواست و تمتیل ما، به ما گفتند محبتی که ما از شما انتظار داشتیم و در عوض آن به شما قول دستگیری داده بودیم، این محبت حداقلی و سطحی نبود. در این صورت، چه میکنیم؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۵۱
جواد شیخ الاسلامی

وای. عصبانی ام. خسته ام. مخم تاب برداشته. عنان صبر و طاقت از دستم دررفته. عقلم به جایی قد نمیکشد. اعصابم خورد و له و لورده شده. به هر دری میزنم بسته است. واقعا گیج و ملولم. خدایا! چرا این دهه هشتادی ها را آفریدی!؟ واقعا شاکی ام!

آی ملت! نمیشود. واقعا نمیشود دو کلمه حرف حساب با این بچه های دهه هشتادی زد. البته قبول دارم که بین شان بچه خوب و حرف گوش کن و حسابی هم پیدا میشود. ولی عمومشان لایتچسبک اند. من که در تعامل با این بچه ها همه جام می لنگد. باید یک زبان دیگر برای ارتباط و کانکت با اینها اختراع کرد. اگر این موجودات فضایی و این یوفوها، اشیاء پرنده غریبه، واقعیت داشته باشد خوش به حال من است. فکر کنم آنها بتوانند در خلق چنین زبانی، برای ارتباط با این بچه ها، به من و امثال من کمک کنند. به هرحال آنها با این سفینه هایشان توانسته اند با سرعت نور در فضا حرکت کنند. حتما چم و خم اختراع یک زبان با ویژگیهای بسیار پیچیده ای که برای تعامل و ارتباط با این تینیجرها لازم است را هم بلدند. یا حداقل دست و مخ شان برای این کار از ما بازتر است!

حالا می پرسید چه شده؟ چرا اینهمه عصبانی و کلافه ام؟ خب معلوم است. گرفتار یکی از همین اعجوبه ها شده ام. نه الآن؛ بلکه چندسال است. قبلا که بچه تر بود فکر میکردم بزرگ که بشود حتما کلی فهمیده میشود و باعث افتخار و بهترین یار و رفیق شفیق و اینها. اما حالا که به قول خودش وارد دوره نوجوانی شده، و همیشه حواسش به دانه های صورت و به تیپش هست و اینها، و فیلمهای بتمن و اونجر و مرد مورچه ای و اینها را می بیند، و همچنین سرش به تلگرام و اینستاگرام و اینها گرم است، و طبیعتا در همین فرایند شخصیتش رشد کرده و تربیت یافته است، کمترین همراهی را هم با هم نداریم. انگار از دو سیاره مختلفیم. اوضاع طوری است که درباره بدیهیات هم باید ساعتها بحث کنیم. البته مگر حتی یک کلمه هم به گوشش میرود؟ نه. جدیدا بیشترین بحث مان درباره بایسته های زندگی، توجه به نظم و اخلاق، دین، اسلام، تاریخ اسلام و این موضوعات است. و اوضاع ایران و همچنین تقابلش با غرب و همچنین وضعیت غرب و اینها. آنقدر از دل همین گوشی های نیم وجبی به دل این بچه ها شک و شبهه وارد کرده اند که جواب دادن به بدیهی ترین موضوعات هم روزها و هفته ها زمان لازم است. و از همه بدتر در این میان میدانید چیست؟ اینکه این نسل اصلا حال و حوصله شنیدن و خواندن و مطالعه و تعمق و تفکر جدی را ندارند. بلافاصله که به او درباره همان مواردی که درباره شان شک و شبهه مطرح میکند فکت و سند بدهی و دو کلمه حرف بزنی، سریع خسته میشوند و نق میزنند که بس است و نصیحت نکن و خسته شدم و حالا که اینطور شد بیشتر لج میکنم و این حرفها. شگفت که خودشان ادعای فهمیده بودن و منطقی بودن و روشنفکر بودن و از روی تحقیق حرف زدن دارند! البته میدانیم که منظورشان از همه اینها همان چیزهایی است که در اینترنت خوانده اند و به گوششان خورده. این نسل عادت کرده اند به لقمه ای بزرگ شدن، لقمه ای دیدن، لقمه ای اندیشیدن، لقمه ای دریافتن و ادراک، لقمه ای تربیت یافتن و در نهایت خود به اندازه یک لقمه شدن. این نسل کوچک و تهی و سطحی بار آمده اند. البته شدیدا معتقدم، و اگر چنین فکر میکنید با شما همنظرم، که از میان همین نسل کسانی برخواهند خواست که بسیار از هم نسلی ها و نسلهای قبل از خودشان عمیقتر و جدیتر و بزرگتر و عمیقتر رشد میکنند. اما فارغ از آنها که امیدوارم تعدادشان زیاد باشد، حداقل آنقدر زیاد که این جامعه را تحول ببخشند و تفاوتها را ایجاد کنند، دیگر افراد این نسل بسیار سطحی و کوچک اند. اگرچه بازهم معتقدم اگر راه ارتباط با آنها را پیدا کنیم و به کار ببندیم و همچنین محصولاتی مناسب نسل شان و فهم شان و زمانه شان برای آنها تولید کنیم آنها هم استعداد شکوفایی را دارند. اما این بین متاسفانه یک خانواده از هم پاشیده داریم، یک پدر و مادر سنتی و کم اطلاع داریم، یک جامعه عصبانی و تنبل و عقب مانده داریم، یک عالمه محصولات غربی که مخالف و دشمن روح و ذهن و روان و همچنین جسم این بچه هاست داریم، یک عالمه شبهه درباره دین و اعتقادات شان داریم که همه بی پاسخ و بی روشنگری مانده اند، و یک دولت پرمشکل و پرایراد که حتی در تهیه آب و نان و احتیاجات بدیهی این نسل ناتوان است، چه برسد به تغذیه روح و روان و ذهن این نسل. در این چرخه اگر یک کدام خوب کار نکند هم اوضاع به هم می ریزد. حال شما حساب کنید که اکثر این ملزومات مشکل دارند و انجام نمیشوند و همه چیز به طرز عجیبی خراب است و هیچ چیزی سر جای خودش نیست.

من به بچه های این نسل حق میدهم که اینقدر تهی باشند. واقعا حق میدهم و بین خودم و خدای خودم آنها را سرزنش نمیکنم. پس غرض از گفتن این حرفها چیست؟ اینکه خودمان در حد بضاعت خودمان بکوشیم تا وضعیت را به نفع این بچه ها تغییر دهیم. صبرمان را بالا ببریم، توانایی های ارتباطی مان را افزایش دهیم و قوت ببخشیم، نیز خودمان را در همه امور به روز و توانمند کنیم، این نسل را درک کنیم و با آنها راه بیاییم و با توجه به ظرایف کنارشان باشیم و یاریشان کنیم، همچنین خودمان را واقعا خودساخته بار بیاوریم تا قبل از هرگونه صحبت و مشورتی برایشان یک الگوی عملی، در حد توانمان، باشیم. یادمان باشد که این نسل تناقضات در رفتار و حرفهای ما را قبول نمیکنند و نسبت به آن سریعا عکس العمل نشان میدهند. این واکنش ممکن است یکبار به صورت زبانی باشد که "تو خودت هزار تا ایراد داری، تو خودت فلان مشکلو داری، تو خودت توو زندگیت گند زدی و..." و یکبار ممکن است به صورت ذهنی و روانی باشد که نتیجه اش نفرت از ما و عدم تمایل به ماست. همچنین میتواند واکنشی رفتاری باشد، به این صورت که همچون خود شما متناقض عمل کند و شما و تناقض گویی و متناقض نمایی شما را الگوی خویش کند! خلاصه این نسل در برابر تناقضات ما، همچون نسل قبل، عمل نمیکند. رفتار شما و حرفهای شما را از هم تفکیک نمیکند. بلکه به آن استناد میکند، در برابر آن ایستادگی و اعتراض میکند، و آن را تبدیل به سلاحی در تقابل با شما قرار میدهد.

من خود نیز هنوز به الگویی تمام و کمال برای ارائه به دیگران نرسیده ام و درحال آزمون و خطایم. حتی در بسیاری مواقع به رفتار، گفتار، کنش و واکنش خودم در این "رابطه" صفر داده ام! اما در این شک ندارم که باید برای ارتباط با بچه های این نسل کمی جدیتر فکر و عمل کنیم. شاید ما این تفاوت نسل را فقط چندسال ببینیم. ولی در حقیقت، اگر خوب نگاه و دقت کنیم، تفاوت نسل ما و آنها به اندازه حداقل یکی دو قرن است. گویا ما با بچه هایی که یکی دو قرن با ما تفاوت و اختلاف دارند طرف هستیم و باید با کسانی ارتباط بگیریم که انگار از زمانه ای دیگر و حتی شاید از سیاره ای دسگر به اینجا آمده اند! این امر توجهات، ملزومات، بایدها، نبایدها و ظرائف خودش را دارد. اگر این بایدها و نبایدها را رعایت کنیم در نهایت به نتیجه ای شگفت و نسلی بسیار مستعد و نیرومند و توانمند خواهیم رسید. اگر رعایت نکنیم؟ خدا به ما رحم کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۸ ، ۰۵:۴۱
جواد شیخ الاسلامی

قریب به دوازده سال است که وحید جلیلی را میشناسم و از نزدیک با او آشنایم. یعنی از وقتی که توانستم جایگاه خودم در جهان را بشناسم و خوب به دست و پا و چشم و گوشم، و انچه می بینم و می شنوم، انجا که هستم و جایی که می روم، نگاه کنم با او آشنا شدم و این رفاقت و این رابطه برادری و البته گاها شاگرد استادی ادامه داشته است. فارغ از بعضی نقدها به او، منظورم نقدهای درون خانوده ای است، احترام بی نهایتی برای تفکر و طرز رفتار و عقائد و تجربه هایش قائلم. و نقش او را در تربیت و رشد جبهه فرهنگی انقلاب موثر می دانم.

طبیعتا درباره وحید جلیلی باید صدها سفحه نوشت؛ بی تعارف. چرا که تعریف فرزندان خمینی و خامنه ای به راحتی و در چهارچوب چندکلمه ممکن نیست. من هم الآن قصد چنین کاری ندارم.

فقط میخواستم خاطره دیروز را برای خودم ثبت کنم. دیروز شنوای صحبت وحید جلیلی در نشست جلسه فتیه مشهد درباره ناکارآمدی صداوسیما و بحثهای او در این روزها بودم. جای کسانی که نبودند خالی. چرا که او در این نشست حرفهایی زد که از بیرون کمتر دیده و شنیده میشود.

من تا به حال بغض او را ندیده بودم. اما دیروز در دو سه لحظه بغضش را در مواجهه با لشگر تحجر دیدم.

اینجا برایش دعا میکنم و امیدوارم تلاشهایش به زودی به ثمر بنشینند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۵۶
جواد شیخ الاسلامی

کتاب خریده ام: اسلام شناسی، از دکتر علی شریعتی.

احساس میکنم بس است هی سر فرو کردن در کتاب شعر و شعر و شعر. باید کمی هم دور و بر را نگاه کنم.

به شما هم پیشنهاد میکنم یک کتاب خوب بخرید و شروع کنید. قیمت به روز این کتاب، از نشر سپیده باوران، هشتاد هزارتومان است! اما من توانستم با کمی جستجو و لجاجت به سی هزار تومن پیدا کنم و بخرمش. خیلی از کتابهای خوب را میتوان خرید، ولی چپاهای قبلی و ارزان. پس بدویید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۰۶:۴۶
جواد شیخ الاسلامی

حتی من که مثلا شاعر و نویسنده هستم و بهترین رابطه را با کلمه و نوشتن و خلق ادبیات دارم معتقدم نوشتن بسیار سخت است، چه برسد به شما که احتمالا شاعر نیستید و فقط خواننده هستید. چندروزی است که این وبلاگ را باز کرده ام تا بیشتر بنویسم، اما هنوز تعداد پست ها از یک پست بیشتر نشده است. البته این بین گرفتاری ها و دلمشغولی ها و دغدغه ها و حواس پرتی ها هم نقش زیادی دارند. ولی هرچه که هست نمیتوانم انکار کنم نوشتن برایم سخت است. البته اینجا بیشتر نتظر به نثر حرف میزنم. در بیشتر اوقات اوضاع شعر هم همین است، مگر ااوقاتی که شیرفلکه حس و حال و الهامات و اوهامات و خیالات باز میشوند و باید همینطور نوشت که نوشت.

مثلا چندشب پیش به یکبار ذهنم درگیر مرگ و قبر و شکل و شمایل فیزیکی قبر شد و دیدم میتوانم چندرباعی برای قبر و خلوت آن و ویژگی های آن و نوع نگاهم به مرگ و شب اول قبر بنویسم. این شد که بعد از مدتی هفت هشت تا رباعی نوشتم که به نظرم خودم خوب هم نوشتم! مخصوصا بعضی از رباعی ها که واقعا دوستشان دارم و به نوعی بیان کننده نوع نگاه من به این مقوله ها، و ایضا خدا و قیامت و رحمت و بخندگی و اینها، است.

با این رباعی ها بالاخره آن هفت هشت رباعی که برای کامل شدن مجموعه رباعی لازم داشتم نوشته شدند و به مجموعه اضافه شدند. حالا مانده اصلاحات نهایی و انتخاب اسم خوب برای کتاب، که خودش به اندازه نوشتن کل این رباعی خا سخت و جانکاه است! به قول دکتر امیر مرادی دوست خوب شاعرم انتخاب اسم کتاب از گفتن شعر سختتر است! و من چاره ای ندارم جز اینکه این حرف را تأیید کنم.

میخواستم بگویم نوشتن سخت است. هم نثر و هم شعر. شعر چه زمانی آسان میشود؟ زمانی که دلت یکجورهایی قل قل بخورد و قلقلکش بشود و حالت خوش باشد و الهامات از آسمان و زمین و چپ و راست به کله و قلبش نفوذ کنند و بشود آن میشود. باقی اوقات نوشتن شعر هم سخت است. خدا میداند چه شب هایی شاعر بیچاره زور میزند که شهرش بیاییا شعرش کامل شود یا شعرش اصلاح شود. اگر شعر آدم بود قطعا بارها کارمان به زد و خورد حسابی میرسید که: چرا اینقدر بدقلقی!؟ چرا اینقدر لایتچسبکی!؟ چرا این شاعر بیچاره ی بدبخت فلک زده را اذیت میکنی!؟

خلاصه آی ملت! رباعی ها آمده اند و حالا فکر میکنم مثل غزلها دوست شان دارم. شما هم منتظرشان باشید لطفا. و وقتی آمدند حمایت کنید.

 

این هم دو رباعی با موضوع قبر:

 

بی واهمه، مدهوش تو برمیگردم
دلتنگ و کفن پوش تو برمیگردم
چون رود که می رسد به دریا آخر
یک روز به آغوش تو برمیگردم

 

دل لک زده محض صحبت دونفره
یک درد دل و شکایت دونفره
دور از هیجانات شلوغ دنیا
قبر است همان نیمکت دونفره...

 

یاحق

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۰۳:۳۶
جواد شیخ الاسلامی